بهانه |
نامهی عذرخواهی به فرزندان شهدای هستهای
علیرضای کوچولو و آرمیتای عزیز؛ از شما معذرت میخواهیم!
سلام! چه قدر خوب است که شما هنوز آن قدر، بزرگ نشدهاید که مثل بزرگترها حوصله دیدن چهار ساعت برنامه تلویزیونی را داشته باشید! شاید هم در کنار پدربزرگ و مادربزرگ، در کنار مادر و در غیاب پدر؛ بخشی از برنامه را دیدهاید. شاید شما حرفهای "عجیب و غریب" یک عده آدم سیاستزده را متوجه نمیشدید ولی خوب بغضهای در گلو، خوب! تاسف خوردنهای پدربزرگ، خوب! شانههای لرزان مادربزرگ را میفهمید. من معتقدم شما بهتر از دیگران، بهتر از همه، حتی بزرگترها معنی "گریههای مادر" را میفهمید. من بدون مقدمه دیگری از شما معذرت میخواهم! از شما معذرت میخواهم به این علت که فرمانده سابق جنگ و سیاستمدار و اقتصاددان امروز، پایداری بر حقوق ملت را ، صیانت از خون پدران شما را "افراط" میداند و می گوید: «برخی فقط شعار مقاومت می دهند،مقاومت کنیم اما مردم گرسنه بمانند؟» و به یاد نمیآورد که برای این مقاومت، پدران شما جان خود را فدا کردهاند.
از شما معذرت میخواهم، شخصی که خود را پدر سیاست ایران پس از انقلاب میداند، یکی از کارمندان کاخ الیزه را چوب میکند برای کوبیدن تاسیسات هستهای که پدران شما برای ساختنش شهید شدند. از شما معذرت میخواهم برای این جمله: "در آلماتی 2 آنها پیشنهاداتی کردند که می شد پیش رفت ولی آقای جلیلی نپذیرفت، گفتند غنی سازی 20 درصد را تعلیق و فردو را کند "کنید... از شما معذرت میخواهم به خاطر آنکه شیخ دیپلمات مفتخر است که البرداعی در صفحه چندم فلان کتابش، آن قسمتی از رفتار نامشخص او را در آن جلسه کذایی که جز عقب نشینی برای ایران چیز دیگری نداشت، مثبت قلمداد کرده است و چرخش 6 هزار سانترفیوژ ساخته شده را که سرخ است به خون پدران شما، عامل تعطیلی کارخانههایی میداند که امریکای کدخدا تحریم کرده است، و به روی خود هم نمیآورد که آن سانتریفیوژهایی که امروز میچرخد، نمادی است برای استقلال کشور و نه 6 هزار سانتریفوژ تنها؛ همان چیزی که پدران شما خیلی خوب آنرا فهمیدند. از شما معذرت میخواهم که عدهای به دنبال قفلی هستند که در سالهای نه چندان دور بر در تاسیسات هستهای زده شد و این قفل با کلید تدبیر پدران شما گشوده. باب تاسیاست هستهای با خون پدران شما گشوده ماند اما گویی عده ای نه منافع ملی میشناسند، نه خون پدران شما را!
از شما معذرت میخواهم برای آنکه شاید یک لحظه و فقط یک لحظه، خانواده شما با شنیدن این اظهارات، شاید دلشان لرزید که نکند خون عزیزشان پایمال شود... ولی برنامه 4 ساعته تلویزیون روی دیگری داشت. پا در میدان جنگ جا گذاشته، هموکه داغ بر دل دشمن گذاشته، دست از حمایت شهیدان برنداشته، محکم و متقن بر متوهمان شورید، به عدهای دیپلمات فلسفه و منطق انقلابی بودن در مذاکرات را درس داد و صیانت از امنیت و منافع ملی را برای نفر دیگر مشق کرد، برای دیگری تمایز جنگ و مذاکره را توضیح داد. آری دلمان خوش است به اینکه آقا سعید جبههها نمی گذارد "سیاست زدگان بی سیاست"، "خواب زدگان در پی قدرت" و "گره اندازان در کار امت" حاصل تدبیر و خون پدرتان را به ثمن بخس بفروشند. دلمان خوش است به آقا سعید که از جنس پدران شماست، رزمنده است، جانباز است و انقلابی، نگاه به کلام رهبر دارد و توکل به خدایی که اکنون پدرهای شما در نزد او روزی می خورند. راستی آرمیتا پدرت چقدر زیبا این شعر را میخواند: از خون جوانان وطن لاله، خدا لاله، جانم لاله، حبیب لاله دمیده [ شنبه 92/3/18 ] [ 3:18 عصر ] [ سید محمد پورمحمد ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |